حس غریب

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

خسته از خسته از خسته از ... از خستگی گفتن ها

پلی لیست Life sucks اسپاتیفای داره پخش میشه

هیچ وقت پل های پشت سرت رو خراب نکن. لحظه دست کشیدنت، دقیقا همون لحظه شکسته.

درس شاید جزء کوچیکی از زندگی باشه، ولی بالاخره یکی از عرصه های امتحان خودم بوده و هست. الان تو نقطه ای هستم که حس میکنم دیگه نمیتونم بیشتر از این غرق بشم و اعتراف میکنم که شکست خوردم؛ اون هم از خودم.

نرفتن امتحان X شاید بزرگ ترین تصمیم اشتباه تحصیلیم بود که تا حالا گرفته بودم و همچنین نخوندن و نرفتن امتحان دوم Y و حذف کردنش، صحبت کردن سر کلاسا، بهانه کردن کار و خیلی چیزای دیگه. این حجم از اشتباه تو یه تایم کوتاه غیر قابل باوره از من.

و خیلی اشتباهات دیگه که اجازه ریشه یابی مشکلات درسی رو بهم نمیده و باعث میشه بدون قضاوت، حکم صادر کنم علیه خودم.

شاید بعدا همین لحظه یکی از اشتباهات زندگیم تلقی بشه که دارم سر امتحان Z به همچین مسائلی فکر میکنم.

بارها گفتم که نداشتن امید، بد ترین نقطه زندگیه هر آدمیه و رسیدن به نقطه نا امیدی هم قطعا نقطه ضعف آدمه. با این همه فرصت، این حجم از کم کاری و انفعال اون هم تو این سن که آدم تو اوج انرژیه، غیر قابل باور ترین و تلخ ترین نکته زندگیمه و دقیقا در همین تایم شیرین ترین اتفاق زندگیم داره میفته و این یعنی من از منفی n به سمت منفی بی نهایت‌ رفتم؛ فقط شاید فرقش اینه که توی رفتنم از منفی n به منفی بی نهایت یه طناب همراه خودم بردم تا شاید بتونم برگردم. البته این که آدم فکر کنه همیشه جای بازگشت وجود داره ضعف بزرگیه و به آدم اجازه میده تا غرق شدن پایین بره..، تا جایی که در حالت عادی نمیشه رفت و نهایتا گمراهی مطلق و قبول کردن گمراه بودن. تلخه و ذات حقیقت همینه. شاید فقط همین تلخیه که میتونه آدم رو از نزول که یه شکلش انفعاله بیذار کنه و باعث بازگشت بشه. اما اون تلخیه هم هزینه داره و منی که بر میگرده هیچ وقت اون من سابق نیست. ولی نه؛ این تغییر من نتیجه اون تلخی نیست! نتیجه افولمه. باید قبولش کنم.

بد ترین جمله ای که به ذهنم میرسه اینه که : هنوز بیست سالمه... . مرگ بر زندگی که بخواد جوونیش با این جمله سپری بشه.

راستی،

چیکار باید بکنم واسه برداشتن این کلمه «هنوز» که باعث همین تکراره؟

میدونی؟

پ ن ۱: تا ته مشکل رو هزار بار بررسی کردن، تغییری ایجاد نمیکنه، فقط عذاب آدمو دو چندان میکنه... .

پ ن ۲: این که چرا تصمیم گرفتم این متن رو (البته با کمی سانسور) اینجا بذارم؟ خب، نمیدونم، شاید واسه فهمیدن همین تکرار توی عنوان پستم.

پ ن ۳: زندگیم (الکی مثلا) نکته های قشنگ و عاشقانه های کمی نداره، به موقع ازشون میگم واستون.

پ ن ۴: گاهی اوقات، غریب نبودن یک حس، تلخیش رو چندین برابر میکنه...


پست قبلیم رو خوندم الآن بعد مدت ها و یه حس غرور الکی فراگرفتم و بعد گرفتن این حس،
یه دونه از خنده های با نگاه خیره (که احتمالا میتونین حدس بزنین اگه بشناسینم) زدم...
۲۹ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد ب.س
پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۴۵ ب.ظ سجاد ب.س
حال خوب

حال خوب

میخوام یکم از این ظرف بگم

بالاخره هر کار بکنیم، این ظرفیه که یه مدت کوتاهی مجبوریم توش ریخته بشیم

فقط یه مدت کوتاه

فرد عاقل با خودش میگه که یه چیزی که سطحی و کوتاه مدته هیچ وقت قابل اعتماد نیست،

دقیقا مثل کسی که میدونه این رفیقم فقط واسه همین دو سه روز خوبه و به خاطر من خیلی کارا رو نمیکنه

ولی اگه مطمئن بشی دوباره میخواد مثل قبل بشه، مطمئن بشی، هیچ وقت دوباره نمیری سمتش و به یه سلام بسنده میکنی

ولی اگه بفهمی میتونی ازش استفاده کنی (نه سوء استفاده) تا به اون چیزی که میخوای برسی، در عین اینکه دل نمیبندی،

قشنگ میچلونیش :)

دنیا هم همینه

سعی کنین تا میتونین بچلونینش (من که دارم سعیمو میکنم)

این یه مورد.

یه صلوات بفرستین...

یه نفس عمیق... هو..

خب، داداشم یه شعری واسم فرستاد : یوسف به این رها شدن از چاه دل نبند \ این بار می برند که زندانیت کنند (#فاضل)

(آها تو پرانتز یه چیزی بگم، شعر واسه کسی میفرستین تا میتونین اسم شاعر رو حذف نکنین)

به این فکر افتادم که من خیلی وقته دارم سعی میکنم از بدیها خیلی ناراحت نشم، کم کم داشتم میرفتم به این سمت که از اتفاقات بد اطرافم سعی کنم یکم خوشحالم بشم، نه این که از بدی خوشم بیاد، چون فکر میکردم دلیل خیلی چیزا خوبه و یه علت خدایی پشتش خوابیده . بعد دیدم که این احساسا دو تا چیز موازیه، ینی هر دوتا باید در کنار هم باشه و صرف هرکدوم میتونه واقعا حال آدم رو از لحاظ روحی بگیره، حتی من خودم جسمیش رو هم تجربه کردم.
(یادتون باشه یه چیز دیگه هم میخوام بگم)
راستی، 
شب جمعست...

۱۷ دی ۹۴ ، ۲۱:۴۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد ب.س
يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ق.ظ سجاد ب.س
چه کنیم؟

چه کنیم؟

یه هو اومد تو ذهنم، گفتم بگم
خیلی کارای کوچیک رو انجام بدین
به قول دوستی
خیلیا چه جوون چه پیر
آرزشونو که دوباره برگردن و فقط یه بار دیگه بگن الحمد لله...
یه سجده شکر برن
یه بار، فقط یه بار یه صلوات بفرستن.
بعدش به ذهنم این رسید که کاری رو انجام بدیم که اگه از دنیا همین الآن رفتیم،
حسرت نخوریم و نگیم کاش یه سلام بعد نمازم میدادم به جای صحبت یا ...
همیشه یادمون باشه آزاد ترین اونیه که نگه ای کاش..
هر چند که هر چه قدر هم که سعی کنیم بهتیرن کار رو انجام بدیم شاید نشه.
ولی فکر کنین به اینکه چه قدر انسان بزرگ میشه
چند وقتیه درگیره روح بزرگم.
سعی کنیم دلمون رو بزرگ کنیم
همرو توی دلمون جا بدیم و در عین حال هیشکیو راه ندیم
حواسمون باشه
یکی هست
خیلی دوسمون داره
قدر این شرایط که داریم توش زندگیمون رو میکنیم رو بدونیم. به این فک نکنین که من که نمیتونم هیچ جوره شکر کنم. خدا قبول میکنه.
و یادمون باشه، " بدترین شرایط زندگی من و تو،  آرزوی یکی دیگست"
رها باشین
آزاد باشین
ّّسعی کنین همه جا از در محبت وارد بشین (البته محبت بعضی وقتا توی کم محلی و ... است، بعضی وقتا عشق و ابراز علاقه)
۱۳ دی ۹۴ ، ۰۷:۱۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد ب.س
پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۵۱ ق.ظ سجاد ب.س
جهاد

جهاد

وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحسِنینَ

و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً به راه‌های خود، هدایتشان خواهیم کرد؛ و خداوند با نیکوکاران است.

:: هر روز از صبح تا شب، هر اتفاق، حادثه و مشکلی پیش میاد همش از خدا میخوایم، خدایا درستش کن. کار درستی هم هست، چون فقط خدا میتونه حلال مشکلات باشه. اینو قبول کنین که اطرافیانمون فقط میتونن وسیله ای باشن تا از تجربیاتشون استفاده کنیم و توانایی حل مشکلات ما رو ندارن، مگر برای راهنمایی گرفتن. ولی این که ما بیایم هیچ کار نکنیم و فقط بشینیم و دعا کنیم : خدایا مشکلاتمون رو کم کن و ترس داشته باشیم از حوادثی که حتما برامون اتفاق میفته، اصلا کار عقلانی نیست.

وقتی خبر میدن دارن یه لشکر خیلی قوی میان که با ما بجنگن و ما هیچ اطلاعی نداریم که چند نفرن و چه تجهیزاتی دارن، عقل میگه باید برای بدترین شرایط آماده بود. این جاست که اگه دشمن ضعیف باشه به راحتی میتونیم شکستش بدیم و اگر هم قوی بود و نتونستیم شکستش بدیم، هیچ کس منتی بر ما نداره که چرا شکست خوردیم. چون از حداکثر توانایی هامون استفاده کردیم و تلاش کردیم. حالا که شکست خوردیم تجدید قوا می کنیم و میریم که پیروز بشیم.

ما همیشه باید تلاشمون رو بکنیم و خودمون رو آماده کنیم، بعد بیایم دعا کنیم و از خدا بخوایم که اون مشکل و حادثه، حادثه ای باشه که ما از پسش بربیایم و به نوعی از امتحان الهی با موفقیت بیرون بیایم. من خودم هم اینطور نیستم و دارم سعی میکنم که باشم. چطوری، این طور که :

۱- سعی میکنم اطلاعاتم رو ببرم بالا که بدونم در شرایط مختلف باید چیکار کنم

۲- با قرار دادن خودم توی موقعیت های مختلف خودم رو امتحان میکنم.

۳- وقتی یه اتفاقی افتاد زود میرم میشینم اول عملکردم رو بررسی میکنم و میبینم که اگر مشکلی بوده از کجا بوده و اگر نبوده، می بینم چطور می تونستم بهتر باشم.

من تا این لحظه اینطور بودم که همیشه مینشستم و توی حالات مختلف از خدا میخواستم خدایا مشکلم رو مرتفع کن و میگفتم : خدایا ما رو خودت به راهی به سمتت منتهی میشه هدایت کن. این دعای بدی نیست، به خاطر همین هم ۱ درصد هم با خودم فکر نمی کردم که این حرف اشتباه باشه و واسه همین ادامه میدادم. تا این که آیه بالا (سوره عنکبوت آیه ۶۹) رو که هزاران بار قبلا شنیدم و خوندم رو دوباره بعد از یه مدتی شنیدم و فهمیدم :

خدا گفته : و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً به راه‌های خود، هدایتشان خواهیم کرد

یعنی این که اگه ما میخوایم بدون شک و تردید هدایت بشیم. باید جهاد کنیم. وگر نه این که من بشینم و فقط توی قنوتم بگم خدایا ما رو هدایت کن، دارم سر خودم رو کلاه میذارم. باید جهاد کنم. و لازمه جهاد مشخص کردن هدفه. این که الآن مشخص کنم در آینده میخوام در هر یک از وجهه های مختلف زندگی (مالی،اجتماعی،اخلاقی، علمی و ...) به کجا میخوام برسم. بعد بیام نسبت به هدفم توی هریک از موضوعات برای خودم برنامه سالانه، ماهانه، روزانه و ساعت به ساعت به نسبت اولویت و اهمیت کارها بچینم. حالا اگر بعضی مواقع هم کوتاهی کردم بیام بشینم دلیل کوتاهیم رو بررسی کنیم و برنامم رو جوری بچینم که اون رو جبران کنم.

علی صفائی توی کتاب رشدش میگه : وقتی مشخص کردیم الآن توی این یک ساعت باید فلان کار رو انجام بدیم، دو حالت داره : 

۱- انجام دادیـم => هیچ منتی بر سرمون نیست و کسی نمیتونه از کارمون ایراد بگیره.

۲- انجام ندادیم => که انگار هیچ کاری انجام ندادیم.

پس اینکه من بیام خودم رو قانع کنم با این حرف که الآن در برنامه فلان کار رو داشتم و نشد و نتونستم و کار فوری پیش اومد و ... و با این حرفم خودم رو راضی کنم که دیگه نیاز نیست جبران کنم، دقیقا مثل اینه که چشامو ببندم، بعد بگم من نابینا بودم، نفهمدیم چیکار کردم.

ایشالا خدا این قدرت رو بهمون بده که بتونیم به نقطه ای برسیم که دلمون برای حوادث تنگ بشه و منتظر یه فرصت و امتحان الهی باشیم که درش پیروز بشیم. یاعلی @ التماس دعا

:: مطلب آینده => عشق (میخوام یکم درباره این که چرا ما فقط لسانا عاشق خداییم صحبت کنم).

۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۵:۵۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد ب.س

درمان

یا رب

ما رو میندازن تو یه هزار تو، که تاریکه. بعد بهمون یه تایمی میدن که تو اون تایم باید به آخر رسید. اگر نرسیم بازنده ایم. حالا تایممون شروع شد : اول دور و بر رو نگاه میکنیم. میفهمیم هیچی نمیتونیم ببینیم. یه صدایی از دور میاد، چراغا خاموشه. ما یه عالمه سعی میکنیم و یه عالمه از تایم رو میذاریم واسه پیدا کردن کلید چراغ. وقتی ۹۰ درصد زمانمون تموم میشه. بالاخره موفق میشیم کلید برق رو پیدا کنیم. تازه اونجاست که حس میکنیم هیچ تغییری نکردیم و همچنان نمی بینیم!

اونجاست که میفهمیم چشمامون بسته است و مشکل از چراغ نیست. تازه چون واعظی که بهمون گفته چراغ خاموشه، وارد نبوده. میفهمیم که اوضاع بهتر که نشده هیچ، افتضاح شده. پیشرفت که نکردیم هیچ، پسرفت هم کردیم. اینجاست که وقتمون به پایان میرسه و اون همه زحمت، میره هوا.

مشکل شناسی اشتباه و گوش دادن و همراه شدن با آدم هایی که فقط ادعای عالمی میکنن، میتونه به قیمت اتلاف عمرمون تموم بشه. ما وقتی به دنیا اومدیم، هیچ عیب و نقص و گناهی نداشتیم. قطعا هم برای پسرفت به دنیا نیومدیم، ولی خیلی از ماها به آخر که میرسیم میبینیم، همون که به دنیا نمیومدیم خیلی بهتر بود. اینجاست که خدا میگه من میدونم اگه برگردید به دنیا، همونی که بودین، خواهید بود.


۳۰ شهریور ۹۴ ، ۰۵:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد ب.س
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۰۶ ب.ظ سجاد ب.س
شکر...

شکر...

یا رازق...

قدیما خیلی تو لحظه های سخت پیش خدا گله میکردم، مشکلاتم هم طبیعتا نسبت به الآن کمی کم تر بود (با این که بهتر نبود اوضاع).

خیلی از دست خودم ناراحتم که این همه مشکلات برام پیش میاد. چون هنر اینه که آدم تا وقتی مشکل نداره بره سمت خدا.

ولی همینقدر که دارم یاد میگیرم وقتی مشکلی پیش میاد اول برم در خونه خدا و بفهمم کسی نمیتونه کاری بکنه، خیلی خوبه. هر چند که تو این قضیه هم فقظ ادعام میشه.

خیلی سخته که همه بهت یه دستی بزنن، چه خانواده و چه دوستان (نه رفقا)، سخته وقتی که باید راه بری میفتی تو خونه و نمیتونی از درد راه بری، سخته که مجبور بشی بد قولی کنی، سخته که عزیزت رو از دست بدی، سخته که همه نقشه هات، نقشه بر آب بشه، خیلی سخته که .... ، مدیونین فکر کنین دارم قر میزنم. الکی مثلا دارم درس زندگی میدم. ولی با همه مشکلاتی که مال خودمه، دوسشون دارم و به کسی نمیگم و .... ، همیشه به این فکر میکنم که همین زندگی افتضاح هم آرزوی یکی دیگست، همیشه خدا رو شاکرم که هواسش بهم هست. هر چند که من حتی نمیتونم از کارای کوچیک دیگران برام تشکر کنم، چه برسه به این که بخوام شاکر این همه لطف خدا باشم.

تنها پُزی که میتونم جلو رفیقام بدم اینه که دلتون بسوزه، خدا داره منو امتحان میکنه.

یه نکته ای میخواستم بگم اینه که مشکلاتی که من خودم باعثشون بودم اسمش امتحان نیست، چون خیلیا رو دیدم سر خودشون رو کلاه میذارن و رو بدی هاشون به انواع و اقسام مختلف حرف ها سرپوش میذارن.چ

از این به بعد میخوام این قدر گله نکنم و یه حرفایی بزنم به دردتون بخوره یکم

#سبک_زندگی

۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد ب.س

غرق...

روزی فکر می کردم، نه، یادم نیست، از فرش به عرش آمدم، اما شادیم را صرف غرق شدن میکردم وقتی که باز به خیال خودم به عرش آمدم، اما، در آخرین نفس ها هستم که میفهم، در حال اجرای نقشم، برای زندگی که با این که میداند بازی بلد نیستم، ولی مرا در انتخابی قرار داده که هردو یکی است، عملا مجبور به اجرای فیلم نامه ام، با این که میدانم نقش فرش را دارم ، فرش باش و عرش همین بود، همین، کاش میتوانستم در این ذهن شلوغ، امید را با این که بی فایده است، بیابم...
۹۳/۱۱/۲۹
۱۵ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۰۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد ب.س

دنیا مخلوق خداست، مخلوق خدا زیباست

یا هو ...
سلام،
میدونم کم کاریم رو میبخشید.
داشتم تو مسیر به این فکر میکردم که چقد خوبه که با این که بقیه تو غمم شریک نمیشن، شایدم نمیتونن بشن یا این که توی شادی ها همراهیم نمیکنن و هیچ وقت قدر انرژی که دارم رو نمیدونن یا شایدم من بلد نیستم بهینه بروز بدم شادیم رو، ولی با این وجود من "سعی میکنم" خودم رو قاطی شادی و غمشون کنم. تقریبا چون گوشه ای از مشکلات و سختی هایی که بقیه باهاش دچارن رو تجربه کردم میتونم خوب درک کنمشون. هرچند هیچ وقت هیچ کس من رو درک نکرد. البته بنظرم خیلی خوبه که ما نمیتونیم همدیگه رو درک کنیم و فقط کلامی میگیم درکت میکنیم. چون اگه میتونستیم همدیگه رو درک کنم هر روز غم ها و غمگین ها تعدادشون زیاد میشن. من واقعا خوش حالم از این که حتی در سخن هم بقیه نمیگن درکت میکنیم، حتی نزدیکترینا. جدا خوشحالم، کنایه هم نمیزنم. 
     کلا خیلی خوشحالم که عشقم واسه خودمه و به کم تر کسی بروز میدم (شایدم اشتباه)، مشکلاتم رو واسه کسی تعریف نمیکنم و با کم تر کسی در میون میذارم اونا رو، چون تنها خدا میتونه همه کار بکنه. میخوام از این به بعد یکم عشقم رو تقویت کنم. عشق به معشوقی که وقتی هیشکی نیست، هست. وقتی هیشکی کمک نمیکنه، کمکم میکنه. اگه کاری انجام میدم و بقیه یک طرفه به مسائل نگاه میکنن و قضاوت میکنن، اون همه جوانب رو میدونه و زود قضاوت نمیکنه.
     خیلی خوشحالم که (یه سالیه) همه دوستام ازم سطحشون بالاتره و خیلی بهتر از منن. توی هر مسئله ای یه عالمه الگو هم سن دارم که میتونم شاگردشون باشم. همیشه بعضی شاگردا هستن که غفلت میکنن، بعضی وقتا هم غیبت :)
#مرسی_که_هستی.
#مرسی_که_هستین...
#زنده_بودن_و_زندگی_کردن_یکی_نیست

۱۴ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد ب.س

تقدیر...

خوابم می آمد، محض عمیق نشدن خواب، ساعت را کوک کردم!

 بیدار شدم. 

خواستم از دوست بنویسم، از یار،از در و دیوار. 

بی خبر رفته بود، یارش را دیدم، خانه ام خراب شد.

و در این بلبشو نفسی گفت: کاش می خوابیدم. 

اما! در گلستان راه می رفتم و جز خار نمی دیدم.

این مشکل باغ نیست، مشکل دید من است.

در آغوشت قدم می زدم و چشمانم بسته! 

دستت را به من نشان دادی و فهمیدم، بغلم کرده ای...

با خود گفتم: اگر خوابم نمی آمد، اگر ساعت نبود، اگر نارفیق به من پشت نمی کرد و یار پشت نمی کرد! 

آغوشت را نمی دیدم، 

سپاس. با این که در خانه همه رفتم و نشانی ات را نمی دانستم، و با این که در مشکلات غرق بودم و فکر می کردم بدترین زندگی را دارم تو صلاح من را می دانستی و همان بهترین زندگی بود، و تو مرا پیدا کردی، شاید برای همه اتفاق نیفتد. 

اگر فکر میکنی هر وقت احساس کردی تنها وقت نیاز (مادی) وقت اوست، چاره ای بیندیش، حرس و مال دنیا بی پایان است، تغییر کن و منتظر نیازمندی نباش، که هزار جوان مردند و یک پیر نمرد. 

قانع مباش و

قانع باش

پ.: ببخشید که نمیتونم بیام :)

۱۷ خرداد ۹۴ ، ۰۶:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد ب.س

بسه

دیگه بسه، خسته شدم از گریه هایی که نیتشون عوض شده. همیشه از خدا متشکرم که مشکلات رو جلوی پام گذاشت. مشکلات پلی بود که مسیر برگشت رو بهم نشون بده. ولی دیگه حالا که فهمیدم چه خبر بوده. باید بکشم بیرون از آه و ناله هایی که به خاطر رفع شدن مشکلمه، دعای دستی که آرزوش رفع مشکل و صبر عطا کردنه...

دیگه بسه. 

حالا که تغییر کردم باید وظیفم رو بشناسم. ماها همه مثه یه راننده ایم. دنیامون ماشینه و جاده زندگیمون. ما ها مسئولیم نسبت به هم. چون همه رانندگی بلد نیستن. همیشه باید تلاش کنیم که همه مسیر رو مستقیم برن. تلاش کنیم اگه راه رو پیدا کردیم و چاله رو دیدیم به بقیه هم بگیم اینجا چالست.

الآن فهمیدم اونی که میگفتم هر چی کشیدم از مسلموناست اشتباهه. چون ملاک هام واسه شناخت مسلم مضخرف بود، چه برسه به مؤمن. خدا خیرش بده که گفت : "نشانه ی مسلمون بودن، عبادت نیست، عبودیته"

والسلام، فقط بگم که وقت کمه و اگه فک میکنی دیگه ازت گذشته و سنت خیلی بالا رفته، بدون که هیچ وقت دیر نیست. ولی این به این معنا نیست که بگی از فردا عوض میشم. فردا که خنده داره، خیلیا گفتن یه ساعت دیگه. ولی بعدش ....

۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۷:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد ب.س