روزی فکر می کردم، نه، یادم نیست، از فرش به عرش آمدم، اما شادیم را صرف غرق شدن میکردم وقتی که باز به خیال خودم به عرش آمدم، اما، در آخرین نفس ها هستم که میفهم، در حال اجرای نقشم، برای زندگی که با این که میداند بازی بلد نیستم، ولی مرا در انتخابی قرار داده که هردو یکی است، عملا مجبور به اجرای فیلم نامه ام، با این که میدانم نقش فرش را دارم ، فرش باش و عرش همین بود، همین، کاش میتوانستم در این ذهن شلوغ، امید را با این که بی فایده است، بیابم...
۹۳/۱۱/۲۹