حس غریب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نفس» ثبت شده است

آینه و روح؟

هنوز همانم، فقط هر روز رو به روی آینه آینه می گذارم، 

تصویر تعدد می یابد ولی "من" همان منم...

هر روز درگیر رکودم،

گناهی میکنم که نفهمم گناه است، این نفس بهتر از "من" و من گناه را می شناسد...

هر روز تمرین می کنم

تمرین چشم پوشیدن

چشم دلم را به چشم سرم میکشم...

نفسم را به هوای ناواردیم...

حسن را به خلق مخلوط دیگران...

دُر را به ریسک نگهداریش...

تنها پی خوب مطلق میگردم

و تنها پی خوب مطلق میگردم

ولی مگر تنها میتوان پیَش بود

در دنیایی که بد به خوب معنا می دهد.. شایدم نه..

همین خوب ها بهانه ای برای توجیه...

- چی میگی سجاد.. ؟

+ اگه میدونستم که باهات حرف نمیزدم.. 

- همین که فک میکنی من میدونم اون چیزایی رو که نمیدونی کار دستت میده، جواب خیلی از سؤالا ، خودتی...

.. رهایم کن خدا،

آزاد.. از بند غم ایام...

۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۲۴ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سجاد ب.س
چهارشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۰۳ ق.ظ سجاد ب.س
... از صفر

... از صفر

یا کریم..

    یه مقداری بیش از حد دارم کم کاری میکنم. با توجه به این که می دونم دارم کم کاری می کنم و باز کم کاری می کنم، این وضعیت فایده نداره. این جوری به جایی نمیرسم. این که می دونم باید فلان کتاب رو بخونم ولی نمی خونم، این که می دونم نباید کار بی فایده رو انجام بدم و انجام میدم، یا این که توی بعضی کارها یه جورایی خواسته های نفسم رو قاطی می کنم با کار های مفید و افعالی که لازمه رشده. یا این که میدونم به جایی نمی رسم و خودم رو سرگرم میکنم.

    یاد یه نده خدایی افتادم که می گفت : رنگ این سقف همزمان نمیشه هم سیاه باشه هم سفید. به محض این که ناخالصی وارد اعمال بشه، دیگه اون اعمال رنگ سیاهی و طبیعتا تباهی به خودش می گیره. الآن که دارم به حرف ها و پست های قدیمم نگاه می کنم می بینم ۲۰ درصد از کارهایی که قول دادم رو فقط انجام دادم. هر چند که این جا هم درگیری های وقت گیر اخیر رو بهانه میکنم. واسه همین یه تصمیم جدی گرفتم:

   به این نتیجه رسیدم که پایه های ایمانم ضعیف بسته شده. میخوام از پایه شروع کنم. لازمه رسیدن به طبقه بالا، رد شدن از پله آخره، لازمه رسیدن به پله آخر رد شدن از پله قبلیشه، ...... ،لازمه رسیدن به پله دوم، رد شدن از پله اوله. ولی من از خودم انتظار دارم که بتونم یا یک قدم، صد تا پله رو رد کنم. خوب مسلما به هیچ وجه من الوجوههی به نتیجه نمی رسم. میخوام از این به بعد روی مسائل کوچیک کار کنم و مسائلی که همه واسش یه جواب کلی دارن، ولی قانع کننده نیست و نمی تونه جلوی میل انسان به سمت هوای نفس رو بگیره.

    بعضی وقتا ما ها درگیر یه مسائلی میشیم یا مشکلاتی در اخلاقمون وجود داره که خودمون از اون بی خبریم و در عین حال فکر می کنیم داریم مسیر درست رو طی می کنیم. این جاست که یه دوست خوب میتونه خیلی کمک حالمون باشه و ما رو از طی مسیر جهالت و پوچی منع کنه. واسه همین وقتی دوستی رو شناختیم و رفیق شدیم و عشق و محبت اهل بیت @ جاری ساز عقد اخوت بینمون شد، برای رسیدن به معشوق، کم کاری، بهانه گیری، جهالت و کلاه گذاشتن سر خودمون ما رو به هیچ جا نمی رسونه. وای به حال من که وسیله طی مسیر هست اما نفسم پیاده رفتن رو بهم زیبا جلوه میده.

یا بفرمـــا به سرایم
      یا بفرما، به ســـر آیم

قرضم وصل تو باشد
      چه تو آیی چه من آیم

۲۵ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد ب.س