تغییر - حس غریب

آسمان را به ریسمان بردند        آسمان را کشان کشان بردند

پیش چشمان دیگران بردند        مادرم داد زد بمان، بردند

بازوی مادرم سپر اما....


بسم الله، سلام مجدد،

من از همین الآن که نه ولی از چند روز پیش تغییر کردم و تصمیم گرفتم که تغییر کنم. من از اون آدمایی بودم که میگفتن از فردا صبح دیگه شروع میکنم به تلاش کردن و انجام دادن یه کاری، حالا از درس خوندن بگیر برو تا انجام دادن کار مردم، سر زدن به کسی و ... ولی هیچ باز هم همون فردا رو مینداختم واسه پس فردا. با این که میدونستم که کارم اشتباهه ولی تنبلیم یا به عبارتی گشادیم! اجازه نمیداد، دیگه کلا اعتیاد به خیلی چیزا رو گذاشتم کنار و در حد نیاز و به اندازه برای بعضی از کارا وقت میذارم. اولین کار اینه که در لحظه آینده دور و نزدیک رو بررسی کنیم و در کارها اولویت بندی کنیم. مثلا من امتحان دارم و میدونم که اگه الآن درس نخونم دیگه نمیتونم جبران کنم و بهتره که الآن درس بخونم و باید مثلا برای کسی کاری رو انجام بدم. درسته که هر دو کار مهمه، ولی یکی رو میشه جبران کرد ولی دیگری رو نه، یا به عبارتی جبران یکی سخت تر از دیگریه. همونطور که همیشه گفتم : گاهی یه جمله، یه سلام، یه دست دادن، یه نگاه و ... میتونه مسیر زندگی انسان رو تغییر بده و اصلا دنیا و اتفاقاتی که درش میفته وابسته به همین رفتار های کوچیک و کم ارزشه، که وقتی زمان میگذره میفهمیم که چقدر تاثیر گذار بوده. من هم ۲ تا جمله دیدم و شنیدم که میدونم اینا رو خدا جلوی پام گذاشته که شاید من دست از علافی و کارای بیهوده ور دارم و به خودم بیام : 

۱- عیب تو آنگاه که روزگار با تو هماهنگ باشد پنهان است

۲- دو پسر تقریبا هم سن توی یه خانواده زندگی میکردن که پدری بد اخلاق و بد رفتار داشتن و خلاصه اوضاع زندگیشون خیلی خراب بود، به هر دو تا گفتن که : برنامه درسیتون چطوره، اولی گفت : من بابام خیلی رو درسام تاثیر گذاشته و دومی هم گفت : بابام خیلی رو درسام تاثیر گذاشته ، آره ، هر دو تا یه جمله گفتن با این تفاوت که اولی به همین خیال و بهانه و دلیلِ تراشیده شده به هیچ جا نرسید و یکی مثه باباش شد ولی دومی حرفش ادامه داشت و گفت : من میخوام تلاش کنم که مثه بابام نشم، و نشد و الآن در بهترین دانشگاه ایران در حال درس خوندنه.... هر دو تا در یک موقعیت بودن ولی این کجا و آن کجا

پس من باخودمم این جمله رو و میگم : دست از بهانه گیری ور دار، آینده مثه نوک یه ساختمونه، که اگه پِی اون رو درست نریزیم، برجی در کار نیست، و هر چه قدر که بخوایم برج بلند تری داشته باشیم باید تلاش بیشتری بکنیم و مصالح زیادی به کار ببریم ....

همین...