حس غریب

۶ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

تناقض

از این کاری که دلم میخواد انجام بده خیلی بدم میاد

واسه همین بر خلاف ..

هیچی ..

حق داره ..

کاش حداقل توی فهم خودم یکم به خودم اعتماد داشتم

.. گر مهر تو نبود و اگر قهر تو نبود، تصویری از بهشت و جهنم نداشتم.

پ.ن: کاش آخر حرفا نقطه نباشه.

۲۰ دی ۹۴ ، ۱۶:۵۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد ب.س

ترس...

یکم ترسم از دور و بر بیشتر شده..

نه، دنیا که تا بوده چونیـن بوده،

 ترسم از خودم بیشتر شده،

از این مخلوطه میترسم

اعوذ بالله .. میترسم

بعدا همین چیزای کوچیک

آدمو سنگین میکنه و مانع پرواز میشه


۱۹ دی ۹۴ ، ۰۲:۱۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد ب.س
پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۴۵ ب.ظ سجاد ب.س
حال خوب

حال خوب

میخوام یکم از این ظرف بگم

بالاخره هر کار بکنیم، این ظرفیه که یه مدت کوتاهی مجبوریم توش ریخته بشیم

فقط یه مدت کوتاه

فرد عاقل با خودش میگه که یه چیزی که سطحی و کوتاه مدته هیچ وقت قابل اعتماد نیست،

دقیقا مثل کسی که میدونه این رفیقم فقط واسه همین دو سه روز خوبه و به خاطر من خیلی کارا رو نمیکنه

ولی اگه مطمئن بشی دوباره میخواد مثل قبل بشه، مطمئن بشی، هیچ وقت دوباره نمیری سمتش و به یه سلام بسنده میکنی

ولی اگه بفهمی میتونی ازش استفاده کنی (نه سوء استفاده) تا به اون چیزی که میخوای برسی، در عین اینکه دل نمیبندی،

قشنگ میچلونیش :)

دنیا هم همینه

سعی کنین تا میتونین بچلونینش (من که دارم سعیمو میکنم)

این یه مورد.

یه صلوات بفرستین...

یه نفس عمیق... هو..

خب، داداشم یه شعری واسم فرستاد : یوسف به این رها شدن از چاه دل نبند \ این بار می برند که زندانیت کنند (#فاضل)

(آها تو پرانتز یه چیزی بگم، شعر واسه کسی میفرستین تا میتونین اسم شاعر رو حذف نکنین)

به این فکر افتادم که من خیلی وقته دارم سعی میکنم از بدیها خیلی ناراحت نشم، کم کم داشتم میرفتم به این سمت که از اتفاقات بد اطرافم سعی کنم یکم خوشحالم بشم، نه این که از بدی خوشم بیاد، چون فکر میکردم دلیل خیلی چیزا خوبه و یه علت خدایی پشتش خوابیده . بعد دیدم که این احساسا دو تا چیز موازیه، ینی هر دوتا باید در کنار هم باشه و صرف هرکدوم میتونه واقعا حال آدم رو از لحاظ روحی بگیره، حتی من خودم جسمیش رو هم تجربه کردم.
(یادتون باشه یه چیز دیگه هم میخوام بگم)
راستی، 
شب جمعست...

۱۷ دی ۹۴ ، ۲۱:۴۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد ب.س

بی درد؟

خیلی بده که نفهمی دردت چیه

از این حالت مجهولی که خیلی وقته درگیرشم خیلی میترسم

میترسم چون اثر منفی روم خیلی زیاد گذاشته

مثل کسی که وسط اقیانوس میره زیر آب، دوباره میاد بالا، باز میره زیر آب و دوباره .. ولی معلومه که آخرش غرق میشه، مگه اینکه ...

دقیقا مثل خیلی کارای ما ها که اگه بگن بهمون بذارش کنار، بهانه میتراشیم که ببین چه همه خوبی داره؟

و وقتی میریم تو یه حس و حالی با خودمون میگیم، اه، این بود زندگی؟

اسما توی همه چی خلوص دارم، ولی الآن که میبینم، 

میبینم تو هر چیزی یه ناخالصی به اسمای مختلف ولی فقط برای راضی کردن نفس قاطی دادم و ...

دنباله بهانه بودم که هم اینورو داشته باشم، هم اونور.

غافل از اینکه همه چی اونه... اینور و اونور بازیاییه که ...

آخرش که چی، دارم سر خودمو کلاه میذارم؟

همین حرفارم میزنم که به بقیه بفهمونم من یه درجه پایین تر از بقیم،

خیلیا نمیفهمن و نمیرن، من میفهمم و نمیرم، (هر چند که آخرشم نمیفهمم) ...

سرگرم سختی بیرون شدم و دریغ از یه ذره سختی درونی،

کی میخوام یاد بگیرم ماهی گرفتنو، خدا میدونه

خداییش اگه طرز زندگی کردنم باید این باشه، سنگ از من ارزشش بیشتره،

+ فهمیدین که، خجالت میکشم به خودم بگم #گاو

م.م

۱۵ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد ب.س
يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ق.ظ سجاد ب.س
چه کنیم؟

چه کنیم؟

یه هو اومد تو ذهنم، گفتم بگم
خیلی کارای کوچیک رو انجام بدین
به قول دوستی
خیلیا چه جوون چه پیر
آرزشونو که دوباره برگردن و فقط یه بار دیگه بگن الحمد لله...
یه سجده شکر برن
یه بار، فقط یه بار یه صلوات بفرستن.
بعدش به ذهنم این رسید که کاری رو انجام بدیم که اگه از دنیا همین الآن رفتیم،
حسرت نخوریم و نگیم کاش یه سلام بعد نمازم میدادم به جای صحبت یا ...
همیشه یادمون باشه آزاد ترین اونیه که نگه ای کاش..
هر چند که هر چه قدر هم که سعی کنیم بهتیرن کار رو انجام بدیم شاید نشه.
ولی فکر کنین به اینکه چه قدر انسان بزرگ میشه
چند وقتیه درگیره روح بزرگم.
سعی کنیم دلمون رو بزرگ کنیم
همرو توی دلمون جا بدیم و در عین حال هیشکیو راه ندیم
حواسمون باشه
یکی هست
خیلی دوسمون داره
قدر این شرایط که داریم توش زندگیمون رو میکنیم رو بدونیم. به این فک نکنین که من که نمیتونم هیچ جوره شکر کنم. خدا قبول میکنه.
و یادمون باشه، " بدترین شرایط زندگی من و تو،  آرزوی یکی دیگست"
رها باشین
آزاد باشین
ّّسعی کنین همه جا از در محبت وارد بشین (البته محبت بعضی وقتا توی کم محلی و ... است، بعضی وقتا عشق و ابراز علاقه)
۱۳ دی ۹۴ ، ۰۷:۱۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد ب.س
سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۴۸ ق.ظ سجاد ب.س
جهل...

جهل...

گریه دخترا، اینو بهم فهموند که شیطون کار خودشو کرده

شیطان درون

جهل

خود خواهی

غفلت...

تا الآن هنوز نخوابیدم.

چون اونی که خوابید دیگه بیدار نمیشه

اون که سایش همیشه بالا سر ما بود، ولی ولی نبود.

هم سایه...

از امروز دیگه سایشو نمیتونم حس کنم، چون دیشب تا آخرین لحظه جون دادنش کنارش بودم

کاش خونمون اینجا نبود

کاش شب یلدا دیشب نبود

کاش بابام خونه بود و خدا رو شکر که نبــود

کاش سیگار رو توی عصبانیت روشن نمیکرد

کاش بابام ماشین نخریده بود واسه داداشم

کاش اون شب پسرش از مسافرت نمیومد

کاش به اورژانس که زنگ زدم زود تر میومد

کاش انقدر با هم رفت و آمد نداشتیم که الآن بخوام غم رفتنشو تحمل کنم

کاش طبقه دوم بیدار بود

کاش...

نه، نمیدونم، خدایا این چه وضعیه؟

ساعت ۱۲ بود اومدیم خونه.

من با ماشین مامانم داداشم با ماشینش.

جلوی خونه رسید داداشم

دید پسر همسایمون از مسافرت برگشته و ماشین رو جلوی پارکینگی زده که در اصل مال اوناست ولی چون خود همسایمون ماشینشو فروخته گفتن ما اونجا بزنیم. پسر همسایه اومد و ماشینشو برد توی همون پارکینگ.

زنگ زدیم طبقه دوم بیاد ماشینشو جا به جا کنه که چند بار زدیم و خواب بود.

زنگ زدیم طبقه اول که حسابی با همسایه بالامون به مشکل خورده بود که بیاد ماشینشو یکم جا به جا کنه.

اومد و گفت چرا من؟ اونا باید ماشینشون رو جا به جا کنن.

زنگ زد طبقه بالای ما و با لحن بدی صحبت کرد.

پسر طبقه بالامون اومد پایین و شروع به دعوا و بعدشم من و اون همسایه بالاییمون که دیگه الآن نیست، اومدیم پایین،

من به قصد جدا کردن اومدم ولی اون اومد و قاطی دعوا شد.

داداش من حسابی اعصابشون از دست اینا خورد شده بود و بر خلاف همه که از کوره در میرن سوار ماشینش شد و رفت...

دوباره یه جر و بحثی شد و زنگ زدم به پلیس.

تقریبا ۳۰ دقیقه طول کشید تا پلیس اومد و اون موقع خیلی دیر شده بود.

دعوا تموم شده بود. ولی همسایه بالاییمون توی حالت عصبانیت رفت و سیگارشو روشن کرد.

و چند دقیقه بعد،

افتاد رو زمین و ...

زنگ زدم اورژانس

سکته قلبی کرد. هر چه قدر تنفس مصنوعی دادن فایده ای نداشت.

اورژانس هم ۲۰ دقیقه ای دیر اومد و ...

وقتی اومد یه عالمه کار انجام دادن ولی وقتی رسیدن به بیمارستان فهمیدم فایده ای نداشته.

صدای گریه، اضطراب من، گریم تا صبح...

۰۱ دی ۹۴ ، ۰۷:۴۸ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد ب.س