یک سال دیگه‌هم گذشت و امروز آخرین روزشه.

 

قبل اینکه به ادامه‌ش فکر کنم، به این فکر کردم که احتمالا آخرین روز عمرم، تلخ‌ترین روز زندگیم خواهد بود.

چرا همیشه توی ذهنم آخرین‌ها شاخصه؟ چرا همیشه وقتی توی شرایط آخرین قرار می‌گیرم به فکر استفاده از عبارات "چه حیف"، "چقدر زود گذشت"، "کاش بیشتر حواسم بود"، "چند سال دیگه باید بگذره و .." و ... می‌افتم.

یه لحظه،

جمله قبلی رو بخونین، حتی چرا الآن جمله بالا توی ذهنمه؟

 

بگذریم.

امسال اتفاق نو کم نداشت. یقینا یه سالی بود که یکی از نقطاط عطف زندگیم شد. تصمیمای مهم، آدمای جدید، تجربه‌های صفر و صدی فراوون و ... .

یه لحظه...

اگه بخوام از دیدگاه بیرونیا بگم، یه عده زیادی میگن خیلی خوبه اوضاعتون و ... و خیلیا هم می‌گن چیکار می‌کنین پس شماها و بعضیا هم می‌گن معلوم نیست چیکار می‌کنی و ... .

ولی حال دلم اونقدرا خوب نبوده امسال.

رسیدن به این باور شاید که خروجی اهم نیست، چه خوبش چه بدش، اتفاق کم‌اهمیتی نیست.

خیلی وقتا اتفاقای بد درون آدم، می‌تونه دنیای بیرونشو، هر چقدر هم که رنگی رنگی باشه، سیاه کنه و بالعکس و واسه همینه که آدمایی که درونشون روشنه، دور و برشون هم روشن میشه و اطرافیانشون هم میل به رشد پیدا می‌کنن.

 

فراز و نشیب زیاد داشتم، به تجربیاتم اضافه شده، ولی باید بگم که تزلزل کم اتفاق نیفتاده و خود خودم اون قدرا بزرگ نشده.

 

احتمالا هر چی جلوتر بریم، کوتاه‌تر میشه صحبت‌ها، آرزوها بلندتر میشه، ضعف توانایی‌ها روشن‌تر میشه و خیلی چیزای دیگه که شاید بافته یک ذهن تحت یه سری شرایط خاصه.

سال پیش فکرش رو هم نمی‌کردم توی این شرایط باشم و این تجربه خوبیه برای باور نکردن جمله قبل.

سال پیش رو سالی پر از چالشه. می‌تونم بگم سال جهش و شاید هم سال سقوط آزاد.

فقط امیدوارم ...، گفتن نگم امیدوارم، چون همه چی همین حاله، باشه.

باید سعی کنم، بتونم بهتر خودم و شرایط و اطرافیان و دنیا رو تحلیل کنم و حواسم بیشتر به اونی که حواسش هست، باشه.

 

یا علی

حالتون نو