چند نکته رو قبل شروع میخواستم بگم

۱. لحن نوشتارم همونه که فکر میکنم.

۲. قطعا گزینه بهتر از شما و شاید خودم، واسه درد و دل و مشورت هست.

۳. این که هدفم از این صحبت ها چیه و نتیجه ش چیه، مهم نیست. خواه هدف تخلیه شدن باشه یا خیر.


مقدمه کم مربوط: امروز فهمیدم، گاهی حس غریب، ندایی درونی از رویداد های آینده ست: "یه حس غریبی بهم میگه ..."


مبحث ۰ : از این که ۲۰ سالمه شروع نمیکنم. تاریخ واسم مهم نیست. ساعت فلانه شبه؟ مهم نیست. فلانی هم سن تو بود کتاب نوشت؟ شهید شد؟ پولدار بود؟ دوستت دویست تا کتاب خونده؟! چرا از فلان اعتقادات فاصله گرفتی؟ چرا با فلانی دوست شدی؟... 

در پاسخ همه سؤالا : که چی؟... مهم نیست ... حتی پاسخم هم مهم نیست.


مبحث ۱ : کم کم بعد این همه سال به یه نتیجه رسیدم، که زیاد بهش فک میکنم.

می دونین که تو فاز روان شناس ها و موفقیت و .. نیستم،

اما، تنها راز موفقیت، در این یه جمله ست :

کاری که دوست داری رو انجام بده، قطعا درش پیشرفت میکنی...

خیلی از کارایی که توی روز مره زندگیم انجام میدم رو دوست ندارم.

سخته آدم به جایی برسه که همه کارهای روز مره ش رو عمیقا دوست داشته باشه.

[ پدرم اومد، شاید رو ادامه تاثیر بذاره :) ]

ولی لزومی هم نداره آدم توی همه اون کار ها پبشرفت کنه. یه سری چیزا مثل : کار و علم و هنر و .. مد نظره. (نقطه، سر خط)


مبحث ۲ : توی شرایطی زندگی میکنم که : "بر خلاف خیلی از هم سنام" کار میکنم، درآمدم متوسطه و مهم تر از همه کارم رو به شدت دوست دارم  و به دنبال پیشرفتم. (قسمت داخل " " واسم مهم نیست)


این میتونه تلخ ترین جمله پست باشه : جمله بالا تنها نکته مثبت زندگی منه...


با توجه به نکته ۲ در ابتدا پست :

- درس هام به شدت ضعیفه (ضعیف نیستم، نمیخونم + تنبلم)

- زمان مطالعه م به شدت کاهش یافته (زیاد درگیر کارم + تنبلم)

- کم تر به دیدن اقوام و دوستان میرم (زیاد درگیر کارم)

- یک سری اخلاق و عادات بدِ واضح دارم (نمیدونم علتش رو => مشکل بنیادیه)

- کار های عقب مانده و قول های عمل نشده بسیاری دارم (ایضا)

و ... (که از حوصله مخاطب فرضی خارجه)

...

 (خیلی خسته ام، بقیه ش رو در پست دوم می نویسم، یا حق...)