حس غریب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

بدترین خوردنی!

سال نومون مبارک!

پرانتز : ( این که آدم یه چیزیو بدونه با این که در اون مورد به یقین رسیده باشه زمین تا آسمون فرق داره، یه  جورایی مثال عالم بی عمله... 

این چیزی که الآن میخوام بگم مشکل خودمم هست، ولی دنبال راه حل می گردم. کلا مشکل من به شخصه اینه که خیلی چیزا رو (فک میکنم) میدونم ولی ۱ درصد هم ایمان و یقین و باور ندارم. همه چیز به باور آدم ربط داره. چون باور، امید میاره، امید، ممکن و دست یافتنیش میکنه. )


امروز بعد از مدت ها مشکلم رو فهمیدم. ۲۰ درصد راه رو اومدم، ۸۰ درصد و بیشتر باقی مونده.

کلا آدم بهینه ای نیستم. ینی اگه قرار باشه مثلا اهل بیت بخرنم، یه انداز برنداز که بکنن میبینن، متاسفانه.... مالی نیست،

چون یه جورایی اصلا یقین ندارم که با خدا همه چی ممکنه. تعجب نکنین... حرف خوب بلدم بزنم ولی ....


یه مشکل بزرگ دیگه هم اینه که چیزایی که چشم سرمون میبینرو باور میکنیم! کسی که فک کنه این دنیا واقعیه یا بهتر بگم حقیقت و بطن همین ظاهره، با همین دنیا از بین میره، همش فانیه، اگه من بخوام کنار این سنگ بمونم، با این اوضاع از سنگ هم بی ارزش ترم دیگه. (اصلا بحث ناامیدی و افسردگی و ... نیست، کاملا واقعبته) 

دنیا یه مشت آجیله :)، که پسته هاش زیر تخمه هاشه، اول همه نگاه میکنن میبینن : e این که همش تخمست، یه عده ای به همون راضین و دقیقا همونیایین که فک میکنن همه چی همین ظاهره. یه عده ای اصلا به این چیزای بی ارزش پا نمیدن و خیلی با انگیزه و مثل کسی که از تشنگی داره تلف میشه و در به در دنباله آبه میگردن و از کسی که میدونه پسته ها کجاست میپرسن. اوناها کسایین که اگه نخ رو بگیرن تا تهش میرن...

خدا کنه توی سال جدید بتونـ(ـیـ)ـم اینجوری باشیم و هیچ وقت گذشته خرابمون جلومون رو نگیره.


(نمیدونم چرا مثه سنگ شدم، نا امید شدم؟ 

+ لاتقنطوا من رحمه الله...

۰۸ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۲۰ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد ب.س

ترس...

یکم ترسم از دور و بر بیشتر شده..

نه، دنیا که تا بوده چونیـن بوده،

 ترسم از خودم بیشتر شده،

از این مخلوطه میترسم

اعوذ بالله .. میترسم

بعدا همین چیزای کوچیک

آدمو سنگین میکنه و مانع پرواز میشه


۱۹ دی ۹۴ ، ۰۲:۱۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد ب.س

بی درد؟

خیلی بده که نفهمی دردت چیه

از این حالت مجهولی که خیلی وقته درگیرشم خیلی میترسم

میترسم چون اثر منفی روم خیلی زیاد گذاشته

مثل کسی که وسط اقیانوس میره زیر آب، دوباره میاد بالا، باز میره زیر آب و دوباره .. ولی معلومه که آخرش غرق میشه، مگه اینکه ...

دقیقا مثل خیلی کارای ما ها که اگه بگن بهمون بذارش کنار، بهانه میتراشیم که ببین چه همه خوبی داره؟

و وقتی میریم تو یه حس و حالی با خودمون میگیم، اه، این بود زندگی؟

اسما توی همه چی خلوص دارم، ولی الآن که میبینم، 

میبینم تو هر چیزی یه ناخالصی به اسمای مختلف ولی فقط برای راضی کردن نفس قاطی دادم و ...

دنباله بهانه بودم که هم اینورو داشته باشم، هم اونور.

غافل از اینکه همه چی اونه... اینور و اونور بازیاییه که ...

آخرش که چی، دارم سر خودمو کلاه میذارم؟

همین حرفارم میزنم که به بقیه بفهمونم من یه درجه پایین تر از بقیم،

خیلیا نمیفهمن و نمیرن، من میفهمم و نمیرم، (هر چند که آخرشم نمیفهمم) ...

سرگرم سختی بیرون شدم و دریغ از یه ذره سختی درونی،

کی میخوام یاد بگیرم ماهی گرفتنو، خدا میدونه

خداییش اگه طرز زندگی کردنم باید این باشه، سنگ از من ارزشش بیشتره،

+ فهمیدین که، خجالت میکشم به خودم بگم #گاو

م.م

۱۵ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد ب.س

ببخش..

همیشه دنبال محرم بودم

یکی که باهاش درد و دل کنم

بقیه فک میکنن چون باهاشون درد و دل نمیکنم و دوست دیگه ای هم ندارم

پس دارم با تو درد و دل میکنم

اما، همیشه بقیه میگن تو چقدر خجالتی ای...

خجالت میکشم از خدا،

همین که با این همه نا امیدی ها و کمک خواستن از خلق و این که

همیشه آخرین گزینه برای گفتن درخواستم بودی

هنوز هستی...

دیگه نمیتونم رفیق،

نمیدونم این دنیا باهام چیکار کرده که اینفدر راحت از اشتباهاتم میگذرم...

ای امان...

... ولی خودت ببین دلمو ...

شاید اینم ادعا باشه فقط، ولی تو این تاربکی، چراغ ارضام نمیکنه

خورشید میخوام. دلِ سردم، گرما میخواد

۱۴ مهر ۹۴ ، ۰۴:۳۲ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سجاد ب.س
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۰۶ ب.ظ سجاد ب.س
شکر...

شکر...

یا رازق...

قدیما خیلی تو لحظه های سخت پیش خدا گله میکردم، مشکلاتم هم طبیعتا نسبت به الآن کمی کم تر بود (با این که بهتر نبود اوضاع).

خیلی از دست خودم ناراحتم که این همه مشکلات برام پیش میاد. چون هنر اینه که آدم تا وقتی مشکل نداره بره سمت خدا.

ولی همینقدر که دارم یاد میگیرم وقتی مشکلی پیش میاد اول برم در خونه خدا و بفهمم کسی نمیتونه کاری بکنه، خیلی خوبه. هر چند که تو این قضیه هم فقظ ادعام میشه.

خیلی سخته که همه بهت یه دستی بزنن، چه خانواده و چه دوستان (نه رفقا)، سخته وقتی که باید راه بری میفتی تو خونه و نمیتونی از درد راه بری، سخته که مجبور بشی بد قولی کنی، سخته که عزیزت رو از دست بدی، سخته که همه نقشه هات، نقشه بر آب بشه، خیلی سخته که .... ، مدیونین فکر کنین دارم قر میزنم. الکی مثلا دارم درس زندگی میدم. ولی با همه مشکلاتی که مال خودمه، دوسشون دارم و به کسی نمیگم و .... ، همیشه به این فکر میکنم که همین زندگی افتضاح هم آرزوی یکی دیگست، همیشه خدا رو شاکرم که هواسش بهم هست. هر چند که من حتی نمیتونم از کارای کوچیک دیگران برام تشکر کنم، چه برسه به این که بخوام شاکر این همه لطف خدا باشم.

تنها پُزی که میتونم جلو رفیقام بدم اینه که دلتون بسوزه، خدا داره منو امتحان میکنه.

یه نکته ای میخواستم بگم اینه که مشکلاتی که من خودم باعثشون بودم اسمش امتحان نیست، چون خیلیا رو دیدم سر خودشون رو کلاه میذارن و رو بدی هاشون به انواع و اقسام مختلف حرف ها سرپوش میذارن.چ

از این به بعد میخوام این قدر گله نکنم و یه حرفایی بزنم به دردتون بخوره یکم

#سبک_زندگی

۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد ب.س

تقدیر...

خوابم می آمد، محض عمیق نشدن خواب، ساعت را کوک کردم!

 بیدار شدم. 

خواستم از دوست بنویسم، از یار،از در و دیوار. 

بی خبر رفته بود، یارش را دیدم، خانه ام خراب شد.

و در این بلبشو نفسی گفت: کاش می خوابیدم. 

اما! در گلستان راه می رفتم و جز خار نمی دیدم.

این مشکل باغ نیست، مشکل دید من است.

در آغوشت قدم می زدم و چشمانم بسته! 

دستت را به من نشان دادی و فهمیدم، بغلم کرده ای...

با خود گفتم: اگر خوابم نمی آمد، اگر ساعت نبود، اگر نارفیق به من پشت نمی کرد و یار پشت نمی کرد! 

آغوشت را نمی دیدم، 

سپاس. با این که در خانه همه رفتم و نشانی ات را نمی دانستم، و با این که در مشکلات غرق بودم و فکر می کردم بدترین زندگی را دارم تو صلاح من را می دانستی و همان بهترین زندگی بود، و تو مرا پیدا کردی، شاید برای همه اتفاق نیفتد. 

اگر فکر میکنی هر وقت احساس کردی تنها وقت نیاز (مادی) وقت اوست، چاره ای بیندیش، حرس و مال دنیا بی پایان است، تغییر کن و منتظر نیازمندی نباش، که هزار جوان مردند و یک پیر نمرد. 

قانع مباش و

قانع باش

پ.: ببخشید که نمیتونم بیام :)

۱۷ خرداد ۹۴ ، ۰۶:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد ب.س