حس غریب

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

رفتیم

از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم

از شاخ درخت تو چنین خام فتیدیم

در سایه سرو تو مها سیر نخفتیم

وز باغ تو از بیم نگهبان نچریدیم

بر تابه سودای تو گشتیم چو ماهی

تا سوخته گشتیم ولیکن نپزیدیم

گشتیم به ویرانه به سودای چو تو گنج

چون مار به آخر به تک خاک خزیدیم

چون سایه گذشتیم به هر پاکی و ناپاک

اکنون به تو محویم نه پاک و نه پلیدیم

ما را چو بجویید بر دوست بجویید

کز پوست فناییم و بر دوست پدیدیم

تا بر نمک و نان تو انگشت زدستیم

در فرقت و در شور بس انگشت گزیدیم

چون طبل رحیل آمد و آواز جرس‌ها

ما رخت و قماشات بر افلاک کشیدیم

شکر است که تریاق تو با ماست اگر چه

زهری که همه خلق چشیدند چشیدیم

آن دم که بریده شد از این جوی جهان آب

چون ماهی بی‌آب بر این خاک طپیدیم

چون جوی شد این چشم ز بی‌آبی آن جوی

تا عاقبت امر به سرچشمه رسیدیم

چون صبر فرج آمد و بی‌صبر حرج بود

خاموش مکن ناله که ما صبر گزیدیم


خداحافظ...

۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۶:۴۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد ب.س

نجف

#به_بهانه_کربلا_رفتن_بچه_ها

یادم میاد.. شاید ۸ سال پیش بود... کربلا.. از همه خاطرات که بگذریم، به خداحافظی می رسیم..

داشتم از درب حرم امام علی (علیه السلام) خارج میشدم.. برای آخرین بار بود. وقت خداحافظی

شاید اون زمان از اسکرین شات و .. چیزی نمیفهمیدم، یادمه، دقیقا داخل چارچوب وایستادم، همه زیبای حرم امام علی @ توی اون نگاه خلاصه میشد، نمیدونم چه چیزی باعث این شد، شاید به خاطر این بود که میخواستم دلتنگی خیلی اذیتم نکنه و اون تصویر توی دلتنگیا مرحمم باشه:

یک لحظه روبروم رو نگاه کردم، چشمامو محکم بستم و وداع کردم...

 اون تصویر هنوز که هنوزه توی خاطرم هست و شاید به یاد ماندنی ترین لحظه زندگیم..

۰۷ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۵۰ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد ب.س

حرف

خیلی دلم از خودم و .. پره، دوست دارم خالی بشم، دوست دارم دلیل خیلی چیزا که بقیه به ظاهر که نگاه میکنن متوجه نمیشند رو بگم،

دوست دارم بگم چقدر خوشحالم از این که خیلی از مشکلات بقیه با هم کمتر شده، بیشتر دوست دارم بقیه همدیگرو دوست داشته باشن تا این که بخوان به من توجه کنن یا منو مخاطب احساسشون قرار بدن، درکش یکم سخته.. واسه خودم..

خیلی دوست دارم، ولی ...

۰۱ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد ب.س