میخوام یکم از این ظرف بگم

بالاخره هر کار بکنیم، این ظرفیه که یه مدت کوتاهی مجبوریم توش ریخته بشیم

فقط یه مدت کوتاه

فرد عاقل با خودش میگه که یه چیزی که سطحی و کوتاه مدته هیچ وقت قابل اعتماد نیست،

دقیقا مثل کسی که میدونه این رفیقم فقط واسه همین دو سه روز خوبه و به خاطر من خیلی کارا رو نمیکنه

ولی اگه مطمئن بشی دوباره میخواد مثل قبل بشه، مطمئن بشی، هیچ وقت دوباره نمیری سمتش و به یه سلام بسنده میکنی

ولی اگه بفهمی میتونی ازش استفاده کنی (نه سوء استفاده) تا به اون چیزی که میخوای برسی، در عین اینکه دل نمیبندی،

قشنگ میچلونیش :)

دنیا هم همینه

سعی کنین تا میتونین بچلونینش (من که دارم سعیمو میکنم)

این یه مورد.

یه صلوات بفرستین...

یه نفس عمیق... هو..

خب، داداشم یه شعری واسم فرستاد : یوسف به این رها شدن از چاه دل نبند \ این بار می برند که زندانیت کنند (#فاضل)

(آها تو پرانتز یه چیزی بگم، شعر واسه کسی میفرستین تا میتونین اسم شاعر رو حذف نکنین)

به این فکر افتادم که من خیلی وقته دارم سعی میکنم از بدیها خیلی ناراحت نشم، کم کم داشتم میرفتم به این سمت که از اتفاقات بد اطرافم سعی کنم یکم خوشحالم بشم، نه این که از بدی خوشم بیاد، چون فکر میکردم دلیل خیلی چیزا خوبه و یه علت خدایی پشتش خوابیده . بعد دیدم که این احساسا دو تا چیز موازیه، ینی هر دوتا باید در کنار هم باشه و صرف هرکدوم میتونه واقعا حال آدم رو از لحاظ روحی بگیره، حتی من خودم جسمیش رو هم تجربه کردم.
(یادتون باشه یه چیز دیگه هم میخوام بگم)
راستی، 
شب جمعست...