یا رب

ما رو میندازن تو یه هزار تو، که تاریکه. بعد بهمون یه تایمی میدن که تو اون تایم باید به آخر رسید. اگر نرسیم بازنده ایم. حالا تایممون شروع شد : اول دور و بر رو نگاه میکنیم. میفهمیم هیچی نمیتونیم ببینیم. یه صدایی از دور میاد، چراغا خاموشه. ما یه عالمه سعی میکنیم و یه عالمه از تایم رو میذاریم واسه پیدا کردن کلید چراغ. وقتی ۹۰ درصد زمانمون تموم میشه. بالاخره موفق میشیم کلید برق رو پیدا کنیم. تازه اونجاست که حس میکنیم هیچ تغییری نکردیم و همچنان نمی بینیم!

اونجاست که میفهمیم چشمامون بسته است و مشکل از چراغ نیست. تازه چون واعظی که بهمون گفته چراغ خاموشه، وارد نبوده. میفهمیم که اوضاع بهتر که نشده هیچ، افتضاح شده. پیشرفت که نکردیم هیچ، پسرفت هم کردیم. اینجاست که وقتمون به پایان میرسه و اون همه زحمت، میره هوا.

مشکل شناسی اشتباه و گوش دادن و همراه شدن با آدم هایی که فقط ادعای عالمی میکنن، میتونه به قیمت اتلاف عمرمون تموم بشه. ما وقتی به دنیا اومدیم، هیچ عیب و نقص و گناهی نداشتیم. قطعا هم برای پسرفت به دنیا نیومدیم، ولی خیلی از ماها به آخر که میرسیم میبینیم، همون که به دنیا نمیومدیم خیلی بهتر بود. اینجاست که خدا میگه من میدونم اگه برگردید به دنیا، همونی که بودین، خواهید بود.