دوباره اومدم
میدونم خونه ای
میدونم همیشه در خونت به روی همه بازه
چه یکی مثه من که به قولایی که شب قدر پارسال داد عمل نکرد
چه اونی که بیشتر از اونی که در توانش بود تلاش کرد و تو هم در ازای یک قدمش ۱۰۰ قدم به خودت نزدیکش کردی
نمیدونم کی میخوام از ظاهر دنیا بیرون بکشم
ولی
این ماه، ماه خوبیه که یکم تمرین کنم و از حبس شدن دعاهام جلوگیری کنم
اومدم ایده آلم رو به رئالم نزدیک کنم
عمل رو از محاسن دور کردم
اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا
اللهم رب شهر الرمضان....
فانّه لایغفرها غیرک یا رحمان
آقا خلاصه که دعا بفرمایین
خیلی محتاجیم
خیلی
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
ولدی من باب تفعل
۱. این ۲۴ ساعت
توی این ۲۴ ساعت، خدا یه جورایی خواست بهم بفهمونه، دیگه چی میخوای، ببین چقد هواتو داریم، ببین...
با اسم کوچیک صدام زد
فک کن توی یه جماعتی داری میری
یهو یه صدا میاد با یه لحنی میگه : سجاااد؟
یه جوری که انگار نمیشناسه منو.. چه حسی..
دستتاتو حس کردم. نه،
مستقیما لمس کردم...
اعوذ باالله از تعریفایی که مانع ترقیم میشه
آره، ولی نه
دیگه هیچی مانعم نیست.
شعری که #سید گفت یادم اومد دوباره :
قصه این است چه اندازه کبوتر باشی..
۲. توی این ۲۴ ماه
فقط میتونم بگم مثه مراحل تصفیه آب
نخندین
من دارم گریه میکنم
بدیام رفت، بجاش خوبیا اومد
این خوبیا خدا کنه خوبیایی باشه که مانع نفوذ بدی بشه.
شرمندم
نمیدونم چیکار کنم...
میدونم..
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
.
در نظر بازی ما عاقلان بی خبرانند...
ماشینیم که کیلومترش صفر شده..
شب قدر..
توی آشپزخونه بودم
چراغو خاموش کردم
غافل از اینکه چراغای پذیرایی هم خاموشه
ولی یکم توی تاریکی جلو رفتم
جلو رفتم
فهمیدم چراغ اتاقم روشنه
خیلی فاصله داشتم تا اتاق
ولی روشناییش منو به سمت خودش
هدایت می کرد...
#هیچ_چیز_یهو_یی_نیست!
به لطف و حسن تو کس را ندیدم
ز هجران و غریبی بازگشتم...
.
یا اول الاولین
و یا آخر الآخرین...
گفتن ننویس
گفتن جلوی احساستو از این ور بگیر
از اون ور بگیر
احساسات واسه بروز دادنه
گاهی اوقات احساس تحت تاثیر یه چیزایی قرار میگیره
که بهت میفهمونه
اونی که میبینی
احساس نیست
یه جلوه از منطق خشکه
اصلا ادعایی ندارم ولی سعی میکنم رعایت کنم
همیشه توی انتخاب دوستاتون کسیو انتخاب کنین که
معتدله
الآن میدونم چی تو ذهنتونه...
ادامه نمیدم
یه جلوه از سیستم خشک اداری میبینم توی روابط
خدا کنه سوء تفاهم باشه
ایشالا
از بسته بودن پنجره گلایه نکن
مشکل تو پروازه
قصه این است، چه اندازه کبوتر باشی...
۱۱\۱\۹۵
سال نومون مبارک!
پرانتز : ( این که آدم یه چیزیو بدونه با این که در اون مورد به یقین رسیده باشه زمین تا آسمون فرق داره، یه جورایی مثال عالم بی عمله...
این چیزی که الآن میخوام بگم مشکل خودمم هست، ولی دنبال راه حل می گردم. کلا مشکل من به شخصه اینه که خیلی چیزا رو (فک میکنم) میدونم ولی ۱ درصد هم ایمان و یقین و باور ندارم. همه چیز به باور آدم ربط داره. چون باور، امید میاره، امید، ممکن و دست یافتنیش میکنه. )
امروز بعد از مدت ها مشکلم رو فهمیدم. ۲۰ درصد راه رو اومدم، ۸۰ درصد و بیشتر باقی مونده.
کلا آدم بهینه ای نیستم. ینی اگه قرار باشه مثلا اهل بیت بخرنم، یه انداز برنداز که بکنن میبینن، متاسفانه.... مالی نیست،
چون یه جورایی اصلا یقین ندارم که با خدا همه چی ممکنه. تعجب نکنین... حرف خوب بلدم بزنم ولی ....
یه مشکل بزرگ دیگه هم اینه که چیزایی که چشم سرمون میبینرو باور میکنیم! کسی که فک کنه این دنیا واقعیه یا بهتر بگم حقیقت و بطن همین ظاهره، با همین دنیا از بین میره، همش فانیه، اگه من بخوام کنار این سنگ بمونم، با این اوضاع از سنگ هم بی ارزش ترم دیگه. (اصلا بحث ناامیدی و افسردگی و ... نیست، کاملا واقعبته)
دنیا یه مشت آجیله :)، که پسته هاش زیر تخمه هاشه، اول همه نگاه میکنن میبینن : e این که همش تخمست، یه عده ای به همون راضین و دقیقا همونیایین که فک میکنن همه چی همین ظاهره. یه عده ای اصلا به این چیزای بی ارزش پا نمیدن و خیلی با انگیزه و مثل کسی که از تشنگی داره تلف میشه و در به در دنباله آبه میگردن و از کسی که میدونه پسته ها کجاست میپرسن. اوناها کسایین که اگه نخ رو بگیرن تا تهش میرن...
خدا کنه توی سال جدید بتونـ(ـیـ)ـم اینجوری باشیم و هیچ وقت گذشته خرابمون جلومون رو نگیره.
(نمیدونم چرا مثه سنگ شدم، نا امید شدم؟
+ لاتقنطوا من رحمه الله...
هنوز همانم، فقط هر روز رو به روی آینه آینه می گذارم،
تصویر تعدد می یابد ولی "من" همان منم...
هر روز درگیر رکودم،
گناهی میکنم که نفهمم گناه است، این نفس بهتر از "من" و من گناه را می شناسد...
هر روز تمرین می کنم
تمرین چشم پوشیدن
چشم دلم را به چشم سرم میکشم...
نفسم را به هوای ناواردیم...
حسن را به خلق مخلوط دیگران...
دُر را به ریسک نگهداریش...
تنها پی خوب مطلق میگردم
و تنها پی خوب مطلق میگردم
ولی مگر تنها میتوان پیَش بود
در دنیایی که بد به خوب معنا می دهد.. شایدم نه..
همین خوب ها بهانه ای برای توجیه...
- چی میگی سجاد.. ؟
+ اگه میدونستم که باهات حرف نمیزدم..
- همین که فک میکنی من میدونم اون چیزایی رو که نمیدونی کار دستت میده، جواب خیلی از سؤالا ، خودتی...
.. رهایم کن خدا،
آزاد.. از بند غم ایام...