وقتی بعد از چندین ساعت کار هرچند ناخالص براش
میفهمی که حواست به دستورش مستقیمش نبوده...
حیف..
وقتی بعد از چندین ساعت کار هرچند ناخالص براش
میفهمی که حواست به دستورش مستقیمش نبوده...
حیف..
با چه کسی میتوانم این پرسش را طرح کنم (و امیدی به پاسخ داشته باشم)؟
آیا اینکه بدون کسی که دوستش داشتهای قادر به زندگی باشی، به معنای این است که او را کمتر از آنچه فکر میکردی دوست داشتهای؟
خاطرات سوگواری/ رولان بارت
ترجمهی محمدحسین واقف
پ.ن : ایشالا خدا از سر تقصیراتمون بگذره، خیلی تلخه که کارا و افکارِ ماست که ...
جدا از انتخابات #به_عمل_کار_برآید
۱. خیلیا دارن خراب میکنن، هم حالم رو و هم حالم رو..
حال دستِ من نیست ولی آینده بدجور جواب میدم......
۲. از گذشته ای که بد بوده ناراحت هستم ولی چون کاری واسش نمیتونم انجام بدم غصه نمیخورم
ولی از آینده ای که نوشته شده، دست من نیست و واسش کاری نمیتونم انجام بدم...
از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم
از شاخ درخت تو چنین خام فتیدیم
در سایه سرو تو مها سیر نخفتیم
وز باغ تو از بیم نگهبان نچریدیم
بر تابه سودای تو گشتیم چو ماهی
تا سوخته گشتیم ولیکن نپزیدیم
گشتیم به ویرانه به سودای چو تو گنج
چون مار به آخر به تک خاک خزیدیم
چون سایه گذشتیم به هر پاکی و ناپاک
اکنون به تو محویم نه پاک و نه پلیدیم
ما را چو بجویید بر دوست بجویید
کز پوست فناییم و بر دوست پدیدیم
تا بر نمک و نان تو انگشت زدستیم
در فرقت و در شور بس انگشت گزیدیم
چون طبل رحیل آمد و آواز جرسها
ما رخت و قماشات بر افلاک کشیدیم
شکر است که تریاق تو با ماست اگر چه
زهری که همه خلق چشیدند چشیدیم
آن دم که بریده شد از این جوی جهان آب
چون ماهی بیآب بر این خاک طپیدیم
چون جوی شد این چشم ز بیآبی آن جوی
تا عاقبت امر به سرچشمه رسیدیم
چون صبر فرج آمد و بیصبر حرج بود
خاموش مکن ناله که ما صبر گزیدیم
خداحافظ...