دیشب یکی دیگه از اونایی که دوسش داشتم هم از بینمون رفت

یادش بخیر بچه بودم، میرفتم خونشون که به مغازشون وصل بود،

لواشک میگرفتم و یه عالمه با هم میخندیدیم.

یادش بخیر آخرین باری که رفتم جاش، با این که هیچکس رو نمیشناخت.

من رو میشناخت و میگفت‌ : آقا سجادن....

نمیتونم جلوی گریم رو بگیرم

ببخشید

#خاله #عمه #جعفر آقا #آقای وحیدی #من...